خدایا من و ببین

ساخت وبلاگ
احساس می کنم وسواسی شدم راجع به همه چیز. راجع به مراقبت از پوست، مو، اعصاب، لاغری و چاقی، خوراکیا، پول، حتی ساعت رسیدن به محل کار. هم عصبی م می کنه این قضیه، هم فکر می کنم که خبف من آدم منظمی ام و این خیلی خوبه. البته که منظمی من رو باید توی کمد لباسام و کتابخونه ی طفل معصومم دید وبس! دیشب شب جالب و رو اعصابی بود. برا علیرضا رفتیم خواستگاری و من فهمدیم که خودمو خیلی خیلی دست کم می گیرم. این باعث شد سردرد بگیرم. اما هنوزم روی نظراتم برای نداشتن مهریه ی سنگین هستم. الان با این وضعیت طلا و دلار اصلا کو ازدواج که بخواد آدم رو مهریه هم هی چونه بزنه مث بغالی، مث حراجی، مث بازار برده فروشای گیم آف ترونز. یه سنگ فیروزه خریدم که از مشهد پست شده برام. حالا نرسیده بعد از پنج روز. صبح باید برم پست و امیدوارم که اونجا باشه و بهم تحویلش بدن. تقریبا روزام به بیکاری میگذره سر کار و این نگرانم می کنه و از طرفی به همون وسواسه برمی گرده که باید حتما کار داشته باشم. خیلی هم سرم توی گوشیه توی محیط کار و داائم دارم بازی می کنم که خب اصلا خوب نیست. از ته دل از خدا میخوام سال آروم و بی دغدغه و شادی داشته باشم کنار خانواده م. آها. داشت یادم می رفت.ایمی پرامین داده بود بهم یه دکتر بی شواد بیشعوری. تا جنون رفتم و برگشتم. خدا از دکترهای بی وجدان نگذره. خدا نجاتم داد. مثل همیشه. مثل همیشه مهربان و بخشنده. سی سالگی!...
ما را در سایت سی سالگی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30salegitor بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:01